کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راه اوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه مهمان کند خدا همگان را به سفره اش وقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه گُل میکند به لب همه دم ذکر یا… بیشتر »
سیلاب، اگرچه، خار آورد از جنگل و کوه، مار آورد از درد بهاری گلستان صدها دل اشکبار آورد اما به نسیمی از محبت صد لاله و گل به بار آورد دلهای تمام دوستان را بر سفره و در کنار آورد در خانه، اگرچه آب انداخت در خانه دل بهار آورد از یاری مردم گلستان… بیشتر »
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل… بیشتر »
موكب باد صبا بگذشت از طرف چمن تا چمن را پرنيانِ سبز پوشاند به تن سبزه اندر سبزه بينى ، ارغوان در ارغوان لاله اندر لاله بينى ، ياسمن در ياسمن ساحت بستان ز فرّ سبزه شد باغ بهشت دامن صحرا ز بوى نافه شد رشك ختن نقش گل را آن چنان آراست نقّاش بهار كز شگفتى… بیشتر »