سقای آب و ادب
شریعه فرات ، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
سوار تشنه لب،لحظه به لحظه به آب نزدیکتر می شود،با مشک خالی بردوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین برلب.
لبخند،لبهای ترک خورده اش را به خو ن می نشاند.
اسب در زیر پایش ،به عقابی می ماند که مماس بازمین پرواز می کند.
آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب ،بیرون کشد ، سر انگشتانش، خراش برچهره زمین می اندازد.
سوار دمی به عقب برمیگردد و گشته های خویش را مرور می کند. همه ی این جنازه ها که اکنون در سایه سار نخلها خفته اند،تا لحظاتی پیش ایستاده بوده اند و سدی شکست ناپذیر می نموده اند.فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیداکنند و جان بگیرند، احدی از شما را زندهنمیگذارند.
اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیز دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است ،بی انکه آب در دلش تکان بخورد؟!
این، عباس علی است. فرزند علی ابن ابیطالب.
((تورا برای همین روز میخواستم عباس !ناز بازوان تو!حالا بدان چرا در ابتدای ورودت به این جهان ،بر دستها و بازوان تو بوسه می زدم و سر انگشتانت را با آب دیده می شستم.))
این عباس علی است. خسته ، گرسنه ، تشنه،داغدیده و مصیبت زده.
داغ هایی که هرکدام به تنهایی برای از پا درآودن مردی کافی است؛داغ سه برادر،داغ یک فرزند،داغ چندین برادر زاده و خواهر زاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه.
نه خستگی ، نه تشنگی ، نه گرسسنگی ، نه اینهمه داغ، هیچکدام تا ازکف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده ، اما دیدن تشنگی حسین و بچه های حسین ، طاقتش را سوزانده و اورا راهی شریعه کرده است…
معرفی کتاب سقای آب و ادب/نویسنده سید مهدی شجاعی/ناشر استان کتاب/شقایق نوری.