به خودت کاش بیایی؟
جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه دفتر ز غزل ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دیوانه دل سوخته ارباب ندارد ؟
تو کجایی؟ شده ام باز هوایی
چه شود جمعه این هفته بیایی؟
به جمالت ، به جلالت دل مارا بربایی؟
جواب آقا…
تو خودت مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی ز هجران غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی تو کجایی؟
تو کجایی؟ چه کسی قلب تورا سوی خدای تو کشانده ؟
چه کسی در پی هر غصه تو اشک چکانده؟
چه خطرهابه دعایم ز کنار تو گذر کرد!
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد…
وتوبا چشم و دل بسته فقط گفتی …تو کجایی؟
و ای کاش بیایی!!!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود تو بودی…
هرزمان بود تفاوت تو رفتی ، تو نماندی!
خواهش نفس شده یار و خدایت وهمین است که تاثیر نبخشد به دعایت…
و به آفاق نبردند صدایت و غریب است امامت !
من که هستم تو کجایی؟ توخودت کاش بیایی…
به خودت کاش بیایی…!
منبع:
شاعر آقای برقعی