بابا! ای نور جدا شده از آفتاب علی(ع)!
پدرم!
ای ابردارنده مهر و لطف و احسان!
ای نام زیایت همیشه اعتبارم !
زیبایی عشق ، پاکی صداقت ، اوج مهربانی و نهایت آرامش، همه و همه در کنار تو برایم معنی پیدا کرد
ای که رونق کوچه های سرد وجودم هستی!
بی تو، تمام جهان، ویرانه ای است مسکوت و بی هیاهو!
ای نور جدا شده از آفتاب علی! تو هستی تا از پنجره هر خانه ای، هستی را گرما ببخشی!
پدرم!
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
تویی که صبوریات، دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری می دهدو لبخند پدرانه ات تارهای اندوه را از هم میدرد.
من نبودم و تو بودی ،بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم!
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و هیچ وقت دستم را رها نمیکنی… .
میخواهم بدانی اگر در آسمان قلبم ستارهباران هم باشد، باز تو تنها خورشید قلب من از ازل تا ابدی!
بابا!…ای تمام هستی ام ! دستانت ، چشمانت وصدایت را عاشقانه دوست دارم …
تو را از آسمان به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد
ای که شبنم عشقت زیباترین شبنمی است که بر روی گلبرگ های قلبم نشسته ،
بدان: “تا وقتی شقایق هست دوستت دارم”
…
دلنوشته فاطمه بهیار