مسافر اربعین
29 آبان 1395 توسط دهسنگی
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شست وشو شده و پاک بی شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفره ی افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می شود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پر و خالی که می شود
هر بار گفته ام نکند چای آخر است
منبع:شعری از میثم داوودی