استخوانم پس هر پاشدنی ریخت به هم...
19 فروردین 1397 توسط دهسنگی
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
سفرۀ ذكر مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترك خورده بلندم كردند
استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم
كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است
نظری كرده ام و قلب زنی ریخت به هم
دید حساس شدم آمد و دشنامم داد
پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم
كار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفت
از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم
شاعر:
محمد جواد پرچمی