خورشید در زنجیر...
السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی، السلام علیک یا خازن علم النبیین،السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین، السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمهاللّه و برکاته.
سلام بر تو و سلام بر کاظمین، که چنین گوهری را در آغوش دارد. ای آن که از دریای چشمانت، آرامشی شگرف می تراوید و لبخند مقدست، صبح را در ذره های خاک منتشر می کرد! ما هنوز در مسیر نگاهت، آسمان را تجربه می کنیم و خاکسترنشین فراقت، آخرین روزهای رجب را مویه می کنیم.
«ای برآورنده درخت از میان ریگ و گل و آب و برآرنده شیر از میان سرگین و خون و ای برآرنده فرزند از میان پرده، ای برآرنده آتش از میان آهن و سنگ و ای… ! خلاصم کن از دست هارون»!
این صدای زمزمه های شماست که فضای وهم آلود زندان هارون را در برگرفته است. ای هفتمین نور ولایت!بغض مصیبتت گلویم را چنگ زده و سنگینی داغت بر قلبم زخم میزند.
به هزار و چهار صد سال پیش بر می گردم؛ به شبی که غم، به شب نشینی کوچه های تاریک کاظمین آمده است.شبی که بوی مرگ میدهد!راستی امشب حال فرزندتان چگونه است؟!
امشب شام غریبان رضاست! امشب باید گفت:رضا جان تسلیت!…آقا جان خیلی دوست داشتم این شب هارا در بارگاه ملکوتی ات به خدمتتان می رسیدم و عرض تسلیت می کردم این داغ بزرگ را؛اما حیف…
خداحافظ ای کوچه های غریبه کاظمین. خداحافظ ای سالها زندان، سالها غل و زنجیر…
امامم!بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را و لحظه لحظه تنهایی ات را. بگذر از این شهر که مردمش قدر تو را ندانستند و خورشیدی چون شما را ندیدند.بگذر از …خرماهای زهرآلود!…
خداحافظ کاظمین!خداحافظ…
دلنوشته:فاطمه بهیار