شنیدنی های ایت الله بهجت!
بقالهای نجف
یک وقتی یک کسی جلوی همه، از آیتالله بهجت (ره)پرسید: شما طیالارض دارید؟
ایشان چقدر ظریف جواب دادند. اگر بگویند نه خوب این دروغ است. دروغ بعضی جاها مجوز دارد، ولی هر جایی مجوز دروغ نیست. بگویند بله، باز یک محذوری پیش میآید. با زرنگی فرمودند: آن وقتی که ما نجف بودیم بقالهای نجف هم طیالارض داشتند.
طبیب باش و برو
نماینده ولیفقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسهای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی میشدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسئولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.
من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من هست من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است؛ شما باکو بروید». من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا ویرانیهای آنجا را در نظر بگیرید». بعد فرمودند: «خیال میکنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همهاش ذکر بگوئید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».
روانی
یکبار در یکی از سفرهای مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم: آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟». عرض کردم: روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمیکردیم».
کرامت کلمات
کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یکبار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحبالامر علیهالسلام. میخواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم: آیا دستورالعملی هست که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر به وجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!». اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی میکند؟!
رستگار شد آنکه…
یک کسی آمده و گفته بود: آقا آغاز درسهاست و من میخواهم شروع کنم برای طلبگی، یک دعایی بفرمائید. آقا فرموده بودند: خُب، حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم صرف و نحو بخوانم. آقا فرمود: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: لمعه. آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفت: مکاسب و رسائل و کفایه. دوباره آقا گفته بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم درس خارج بروم. دوباره آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم مجتهد بشوم. آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته: «قد افلح من له قوهًْ الاستنباط؟؛ رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد» یا فرمود که «قد افلح من تزکی؛ رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد»؟!
منبع:
سایت مشرق